تاريخ : سه شنبه 29 / 11 / 1391برچسب:, | 1:16 | نویسنده : mahdieh

با تو از ستاره گفتم با تو از ترانه گفتم

با تو از هر چی که ساختی شعر عاشقانه گفتم

با تو گفتم که قناری چطوری عاشق باغه

دستای نسوز عاشق چرا اینقدر داغه داغه

با تو گفتم عشق و ایثار راه ورسم تازه ای نیست

اسم موندگار عاشق اسم کم آوازه ای نیست

تو تموم گفته هامو چه صبورانه شنیدی

اما حرفی که نگام گفت هرگز و هرگز ندیدی

پر کشیدی پر کشیدی برای همیشه رفتی

حرف آخرم به جا موند وقتی پشت شیشه رفتی

با تو از بازی تقدیر از زیاد و کم نگفتم

با تو از یه دنیا گفتم اما از خودم نگفتم



تاريخ : سه شنبه 29 / 11 / 1391برچسب:, | 1:15 | نویسنده : mahdieh


یه شب با هم دیگه می ریم از اینجا تا آخر دور

من واسه تو تو واسه من یه عمر می شیم سنگ صبور

یه شب تو بوم نقاشی میون ابرا می شینیم

مطمئنم که اون زمون عشقو قشنگتر می بینیم

یه شب فقط برای هم شعرای رؤیایی می گیم

فقط برای ما شدن از عشقِ دریایی می گیم

یه شب پرنده می شیم و می ریم تا یک رنگین کمون

اون وقت بهت می گم منو تا آخرش عاشق بدون

یه شب یه تورِ مشکیو رو پوست نازت می کشم

تو تاریکیش گم میشم و می رم و پیدا نمی شم

یه شب قدمهای تو را کنار لبهام می برم

با قیمت یه عمر وفا یه بوسه از اون می خرم

یه شب گلای عالمو شاخه به شاخه می چینم

می خوام خجالت زده شم وقتی چشاتو می بینم

یه شب آخر جادو می شم از این همه نازُ ادات

از عزیزم گفتن تو فدایِ یک تار موهات

یه شب همه دریاها را تو حوض سینه جا می دم

یه مهمونی با ماهی ها واسه دل شیدا می دم

یه شب نگین چشماتو رو تاجِ دنیا می ذارم

یعنی میشه من تا ابد سر از پاهات برندارم؟

یه شب آتیش بوسه هات کوه یخو آب می کنه

از خجالت گونه هامو غرق یه سیلاب می کنه

یه شب حریم صبر ما می شکنه و رها می شیم

بذار با اطمینان بگم برای هم خدا می شیم

یه شب تموم رؤیاهام رنگِ حقیقت می گیرن

ولی یه ترسم اینجا هست نیای و بی تو بمیرن



تاريخ : سه شنبه 29 / 11 / 1391برچسب:, | 1:14 | نویسنده : mahdieh


رفتنت درسته چون موندن با من اشتباه بود

تو چشم روشن می خواستی ولی چشم من سیاه بود

یادته بهم می گفتی که واسم شعر نمی خونی

این تلافیش من که گفتم آخرش تو نمی مونی

به خدا سخته جدایی اونم از یه بی وفایی

ولی خُب حقیقت اینه من بخوام ،نخوام،رهایی

همیشه خدانگهدار سخته اما چاره ای نیست

دل تو می خواد جدا شه دل من که کاره ای نیست

اولین روز که نگاهم با نگاهت آشنا شد

نمی دونست از بلندی شیشه ی عمرم رها شد

حالا نزدیکه زمینه یه نفس،شاید یه لحظه

فکر نکن پشیمونم من به خدا دروغه محضه

بهونم،نازم،قشنگم صاحب چشمای نافذ

شیشه ی عمرم زمین خورد تا قیامت خداحافظ



تاريخ : سه شنبه 29 / 11 / 1391برچسب:, | 1:12 | نویسنده : mahdieh

نمی دانم چه می خواهم خدایا ، به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جوید نگاه خسته من ، چرا افسرده است این قلب پرسوز

ز جمع آشنایان می گریزم ، به کنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تیرگیها ، به بیمار دل خود می دهم گوش

گریزانم از این مردم که با من، به ظاهر همدم و یکرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پیرایه بستند

از این مردم که تا شعرم شنیدند ، برویم چون گلی خوشبو شکفتند

ولی آن دم که در خلوت نشستند ، مرا دیوانه ای بدنام گفتند

دل من ای دل دیوانه من ، که می سوزی از این بیگانگی ها

مکن دیگر ز دست غیر فریاد ، خدا را بس کن این دیوانگی ها

(( فروغ فرخزاد ))



تاريخ : سه شنبه 29 / 11 / 1391برچسب:, | 1:10 | نویسنده : mahdieh

 

Love Is That Ocean In Which , If You Drown


You Wonot Call For Help Becaus It Is The Suicide

To Begin Another Beautiful Life

عشق اقیانوسیست که اگر درونش غرق بشی نمیتونی طلب کمک کنی

به خاطر اینکه این یک خود کشیه که تو مرتکب شدی برای یک زندگی جدید و زیبا

 

 

 

Love Means To See SomeOne

With Closed Eyes , To Miss Some One In Crowd

عشق یعنی با چشم بسته کسی را دیدن و از بین همه دلتنگ یک نفر شدن

 

 

 

When Things Go Wrong , When Sadness Feels Ur Heart

When Tears Flow In Ur Eyes , Always Remember 3 Things

I Am With You

still With You

Will Always b

وقتی که اشتباهی پیش میآید ، وقتی که احساس ناراحتی میکنی

وقتی که اشک از چشمات سرازیر میشه همیشه 3 چیز را به خاطر بیار

من همیشه با توام

هنوز با توام

با تو خواهم ماند

 

 

 

Dont Wait Until It Is Too Latet , Tell SomeOne How Much You Love

How Much You Care , Because When They're Gone No Matter How Loud You Shout

And Cry , They Won't Hear You Anymore

صبر نکن ، هرچه قدر هم دیر شده ، بهش بگو چقدر عاشقشی

چه قدر برای تو اهمیت داره ، چون اگه اون بره دیگه مهم نیست

هرچه قدر که تو فریاد بزنی و بلند گریه کنی ، اون دیگه صداتو نمیشنوه

 

 

 

To Find Some On In Eve Tought , To Life For SomeOne , Love SomeOne

But Sure That Some One Is Only One

برای یکی زندگی کن ، و عاشق یکی باش

اما مطمئن باش که اون یک نفر یک نفره

 

 

 

Only The Open Heart recivers Love

Only The Open Mind Recivers Wisdou

Only The Open Hand Recivers Gift

And Oly The Cute Ones Recivere Massages From Me

فقط اونائی که قلب بزرگی دارن عشق رو دریافت میکنند

فقط اونائی که روشن فکر هستند ، عقل و خرد رو دریافت میکنند

فقط اونائی که دست و دل بازند هدیه رو دریافت میکنند

و اونی که با مزه هست این پیغام من رو دریافت میکنه

 

 

 

I Love You So Compeletly Our Love Is Deep

As The Ocean As High As Stars And As Special As Sky

خیلی دوست دارم ، عشقمان بسیار عمیق مثل یک اقیانوس

به بلندی ستاره ها و به بی نظیری آسمان

 

 

 

As Days Go By My Feelings Get Stronger , To Be In Your Arms

I Can't Wait Any More , Look Into My Eyes And You

Will See That It's True . Day And Knight My Thought Are Of You

روزها میگذرند و در آغوش تو بودن احساس من را قویتر میکند ،

بیشتر از این نمیتوانم صبر کنم ، توی چشمهای من نگاه کن ، خواهی دید که

حقیقت داره ، روز و شب به فکر تو هستم

 

 

 

If There Were No Words , No Way To Speak

I would Still Hear You

If There Were No Tears No It to Feel In Side

I Would Still Feel For You And Even If The Sun Refuse To Shine

Even If All Ends Ran Out  Love I Would Still have You Here

اگر هیچ راه و حرفی وجود نداشت برای صحبت کردن

من باز هم صدایت را میشنوم ، اگر هیچ اشکی وجود نداشت ، من تو را احساس میکنم

و حتی اگر خورشید از تابیدن جلوگیری میکرد و تمام پایان ها به عشق منتهی میشد

من تو را اینجا کنارم دارم

 

 

 

Thoes We Love Never Go Away , Ther Walke Beside Us every Day

Un Seen... Un Hear... Still Near ... Still Loves ... Still Missed

And Still Very Dear

اونائی که ما عاشقشون هستیم هیچ وقت از ما دور نمیشوند

هر روز کنار ما راه میروند اما دیده نمیشوند .... شنیده نمیشوند

و هنوز نزدیک و هنوز عاشق ....  هنوز دلتنگ و خیلی عزیز

 

 

 

Ultimate Truth Of Love:

Love Is What:

Can Be Felt , Not Told , It Can Be Given , Not Sold

It Comes When You Least Expect It And Leves You When You Most Neet It

آخرین حقیقت عشق:

عشق چیزیست که:

حس شدنیست ، نه گفتنی ، دادنیست ، نه فروختنی

موقعی میاد که انتظارشو نداری ، و ترکت میکنه که بهش احتیاج داری

 

 

 

Be Mine Vallentine

I Am Sending You This , Vallentine Wish With Hungs And Kisses

Too Cause Ther A Place Here In My Neae That's Made Only For You

Happy Vallentine Days

مال من باش "ولنتاین"

من این آرزوی ولنتاین را برای تو میفرستم ، با آغوشها و بوسه ها

جائی را میسازم اینجا نزدیک خودم ، که فقط برای توس
ت

 



تاريخ : سه شنبه 29 / 11 / 1391برچسب:, | 1:1 | نویسنده : mahdieh

شب عشق است و هر کس دست یار خویش می بوسد،غریبم، بی کسم،من دست غم ،غم دست من بوسد،ولنتاین مبارک

.

.

همه به زخمشون دستمال میبندن اما من به زخمم دل بستم ! ولنتاین بر زخم زندگیم مبارک!!!!

.

.

عشق تنها دلیل زندگی است ، ولنتاین مبارک .

.

.

تیک تاک ساعت فریاد مرگ ثانیه هاست، اما دوستی ها هیچ وقت نمیمیرند….. ولنتاین مبارک

.

.

گاو و الاغ و اردک ، کبریت و گاز و فندک ، جوجه و مرغ و لک لک ، ولنتاینت مبارک

.

.

من یه سری هدیه گرفتم . .. اما نمی دونم این ولنتاین کیه که هدیه ها رو بدم بهش . .

.

.

واسه روز ولنتاین دوتا ستاره تقدیمت می کنم
یه ستاره پر بوسه که دلم بی تو نپوسه
یه ستاره پر امید واسه هر کی تو رو دید
ولنتاین مبارک

.

.

میدونی ولنتاین یعنی چی؟ یعنی اینکه یه عاشق واقعی باید به یه نفر دل ببنده و تا آخر عمر هم عاشقانه عاشقش باشه
عاشقتم تا همیشه ولنتاین مبارک

.

.

پارسال این روزا برامون پر بود از عطر شکلات و کادوو عروسک و شمع …اما امسال نمیدونم ولنتاین رو با کی جشن میگیری
.
.
.
هر جا و با هر کسی باشی دوستت دارم ولنتایت مبارک

.

.

امیدوارم خرس زیبایی ها همیشه تو غار چشمات خونه کنه ولنتاینت مبارک عزیزم

.

.

اگه شکلات بودی شیرین ترین بودی . اگه عروسک بودی بغلی ترین بودی. اگه شمع بودی روشن ترین بودی و تا زمانی که دوست منی عزیز ترینی ولنتاین مبارک

.

.

تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می بخشید و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند .ولنتاین مبارک

.

.

به علت حضور گشت ارشاد در مراسم ولنتاین ، مراسم دیدار خواهران و برادران بصورت جدا در دو نوبت صبح و بعد از ظهر انجا میگردد.



تاريخ : دو شنبه 9 / 10 / 1391برچسب:, | 12:26 | نویسنده : mahdieh

انکار نمی کنم،زندگی خوب است

اینجا همه چیز است

آینه،قرآن،ظرفی آب

تسبیح،شمع،دیوان حافظ

در کنار خوابهای یاسی رنگ!

مرا ببین،نگاه کن مرا

ار حنجره کوچه صدایت کردم

افسوس!

میان باد پیچید،همه فریاد من

نگاه کن مرا، مراببین

در این تنهایی

در پشت فاصله ها

بالهای چشمانم را می بندم

شاید بیایی...

تکرار می کنم، زندگی خوب است...



تاريخ : دو شنبه 9 / 10 / 1391برچسب:, | 12:23 | نویسنده : mahdieh

پر میکرد یادت، همه حجم خالی فضایم را

 و خواستنت شیطنت میکرد، در مسیر نبض رگهایم

 بوته نورس احساسم، ریشه دوانده بود در تری اشکهایم

 همه روزه، میشنیدم صدای عشق را

 حتی در قیژ قیژ، لولای در قدیمی

 همه شب;

 پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده بود

 رویای هم آغوشیت نخ بادبادکی بود

 که مرا بالا میکشاند تا دب اکبر

 و در مجادله ناکوک دل و عشق،

 کوچکتر از باخته شده بود "عقلم"

 تو میدانستی;

 رویای شیرینم، یخیست

 "هایش" کردی

 چه ساده تبخیر شد از گرمی نفسهایت...



تاريخ : دو شنبه 9 / 10 / 1391برچسب:, | 12:21 | نویسنده : mahdieh

سالها...

پنهانت کرده بودم

در سبزینه آن گیاهی که در

کالی احساسم روئیده بود

احساسم را کشتم

در هیاهوی نوبری بلوغ

و دچارت شدم در ناهوشیاری تنم

خواستنم ریشه در ابدیت داشت

سالها...

من ندانستم تو

عشق از " گلشن امروز " میخواهی

و بودن از " خوشه الان " میچینی...



تاريخ : چهار شنبه 13 / 9 / 1391برچسب:, | 12:44 | نویسنده : mahdieh

تو یک اخم به چهره ندیده بودی، چه برسد به سیلی!

خیمه ها را آتش زدند، هاج و واج نمان ، این ها شبیه بابای تو نیستند، فرار کن

وقتی تو را زدند، بابا را صدا نزن، عمه جگرش آتش می گیرد ازین همه تنهایی ات.



تاريخ : چهار شنبه 13 / 9 / 1391برچسب:, | 12:38 | نویسنده : mahdieh

کاش می شد عرفه ات را در یک پست نوشت

ما هر سال عرفه مان را به دعای تو اقتدا می کنیم اما

کاش می شد همراه تمام اشک های تو بارید

کاش می شد با تو هجرت کرد

کاش می شد همراه تمام قدم های تو، راه رفت

کاش می شد مثل تو حاجی شویم

مثل تو قربانی دهیم

کاش می شد...

***

می خواهم روزی تمام تو را بنویسم

اما

چه کنم

وقتی

در تمام پست های تمام وبلاگ ها هم نمی گنجی ح س ی ن؟



تاريخ : چهار شنبه 13 / 9 / 1391برچسب:, | 12:34 | نویسنده : mahdieh

محرم که می شود...

دل خیلی ها وسعت می گیرد ، بی نهایت می شود

به بهانه ی غم بی نهایت تو

***

محرم که می رود

دل بعضی ها عظیم می ماند

و آنکه در آسمانها و زمین نمی گنجد

مهمان دل مومنانه ی انها می ماند

***

محرم فرصت پرواز است

فرصت اوج گرفتن

وسعت گرفتن دل

جایگاه خدا شدنش



تاريخ : چهار شنبه 13 / 9 / 1391برچسب:, | 12:29 | نویسنده : mahdieh

تو با کربلایت

 بر تمام قلبهای مومن

نماز بارانی خواندی

که شنیدن نامت حتی

خشک ترین چشم ها

نصیبی از باران رحمت می دهد

و کویری ترین دلها را

لطافت عطا می کند

ح س ی ن

 



تاريخ : چهار شنبه 13 / 9 / 1391برچسب:, | 12:21 | نویسنده : mahdieh

عجیب است اما غریب نیست که عده ای سنگ امام زمان غائب1 را بر سینه می زنند اما پای اطاعت که پیش آید فرمان او را مبنی بر رجوع به فقیه جامع الشرایط در عصر غیبت اهمیتی نمی دهند ...

 

عجیب است اما غریب نیست؛ تاریخ از این فریب ها زیاد به خود دیده است که قلوبهم معک و سیوفهم علیک

 

عجیب است اما غریب نیست این غربت...

 

و کل ارض کربلا

 

و کل یوم عاشورا

 


 

حدیث نوشت:  قال َحُسَيْنِ بن علىّ(عليه السلام): النّاسُ عَبيدُالدُّنْيا، وَ الدّينُ لَعِبٌ عَلى ألْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ ما دارَتْ بِهِ مَعائِشَهُمْ، فَإذا مُحِصُّوا بِالْبَلاء قَلَّ الدَّيّانُونَ.

 

امام حسين (عليه السلام) فرمود: افراد جامعه بنده و تابع دنيا هستند و مذهب، بازيچه زبانشان گرديده است و براى إمرار معاش خود، دين را محور قرار داده اند ـ و سنگ اسلام را به سينه مى زنند ـ .

 

پس اگر بلائى (همانند خطر ـ مقام و رياست، جان، مال، فرزند و موقعيّت، ... ـ )انسان را تهديد كند، خواهى ديد كه دين داران واقعى كمياب خواهند شد.

 

محجّة البيضاء: ج 4، ص 228، بحارالأنوار: ج 75، ص 116، ح 2.

 

 



تاريخ : چهار شنبه 13 / 9 / 1391برچسب:, | 12:18 | نویسنده : mahdieh

 

 

از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟

 

یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟

 

 

 

بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام

 

بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟

 

 

 

اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهید

 

محشر الله الله است می دانی چرا؟

 

 

 

یک بغل باران الله الصمد آورده ام

 

نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟

 

 

 

راه عقل ازآن طرف راه جنون از این طرف

 

راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟

 

 

 

از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست

 

فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟

 

 

 

از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید

 

انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟

 

 

 

از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد

باز اما بهترین ماه است می دانی چرا؟

 



تاريخ : چهار شنبه 13 / 9 / 1391برچسب:, | 12:9 | نویسنده : mahdieh

ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام

آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام

 

در میکده بودم ولی بیرون شدم چون غافلین

ای وای ازین بی حاصلی عمر جوان گم کرده ام

 

پایان رسد شام سیه آید حبیب من ز ره

اما خدا حالم ببین من مهربان گم کرده ام

 

ای وای ازین غوغای دل از دلبرم هستم خجل

وقت سفر ماندم به گل من کاروان گم کرده ام

 

نعمت فراوان دادی ام منت به سر بنهادی ام

اما ببین نامردی ام صاحب زمان گم کرده ام

 

من عبد کوی عشقم و من شاه را گم کرده ام

آقا تو را گم کرده ام مولا تو را گم کرده ام

 

بنوشتم این نامه چنین با خون دل ای مه جبین

اما ببین بخت مرا نامه رسان گم کرده ام

 

 



تاريخ : چهار شنبه 13 / 9 / 1391برچسب:, | 12:7 | نویسنده : mahdieh

                                           ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا

 

 

بـه لطـمه هـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش

 

 

بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش

 

 

   سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی

 

 

  به چشم کاسه ی خون وبه شال ماتم مـهـدی

 

 

   سـلام من بــه مـحـرم  بـه کـربـلا و جـلالــش

 

 

به لحظه های پـرازحزن غرق درد و ملامش

 

 

   سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب

 

 

  بـه بــی نـهــایــت داغ  دل شـکــستــه زیـنـب

 

 

سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل

 

 

  بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـا مـت اکـبـر

 

 

بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر

 

 

   سلام من به محرم به دسـت و بـا زوی قـاسم

 

 

  به شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره ی اصـغـر

 

 

  به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـر

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـه

 

 

بـه آن مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینه

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـا شـقـی زهـیـرش

 

 

بـه بـاز گـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرش

 

 

سلام من بـه محرم  بـه مسـلـم و به حـبـیـبش

 

 

  به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش

 

 

   سلام من بـه محرم  بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب

 

 

                                          بــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب

  
                                          سلام من به محـرم  به شـور و حـال عیـانـش

 

 

 

سلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش

 

 

 

 



تاريخ : چهار شنبه 13 / 9 / 1391برچسب:, | 12:0 | نویسنده : mahdieh

 

 

با اشك هاش دفتر خود را نمور كرد                     در خود تمام مرثيه ها را مرور كرد

 

ذهنش ز روضه هاي مجسم عبور كرد                  شاعر بساط سينه زدن را كه جور كرد

 

 

 

احساس كرد از همه عالم جدا شده ست

 

در بيت هاش مجلس ماتم به پا شده ست

 

 

 

در اوج روضه خوب دلش را كه غم گرفت          وقتي كه ميزو دفتر و خودكار دم گرفت

 

وقتش رسيده بود به دستش قلم گرفت                   مثل هميشه رخصتي از محتشم گرفت

 

 

باز اين چه شورش است كه در جان "واژه" هاست

 

شاعر شكست خورده ي طوفان "واژه" هاست

 

 

بي اختيار شد قلمش را رها گذاشت                      دستي ز غيب قافيه را كربلا گذاشت

 

يك بيت بعد واژه لب تشنه را گذاشت                    تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

 

 

 

حس كرد پا به پاش جهان گريه مي كند

 

دارد غروب فرشچيان گريه مي كند

 

 

 

با اين زبان چگونه بگويم چه ها كشيد                   بر روي خاك وخون بدني را رها كشيد

 

او را چنان فناي خدا، بي ريا كشيد                        حتي براش جاي كفن؛ بوريا كشيد

 

 

 

در خون كشيد قافيه ها را، حروف را

 

از بس كه گريه كرد تمام لهوف را

 

 

 

اما در اوج روضه كم آورد و رنگ باخت              بالا گرفت كار و سپس آسمان گداخت

 

اين بند را جداي همه روي نيزه ساخت                 خورشيد سر بريده غروبي نمي شناخت

 

 

 

بر اوج نيزه گرم طلوعي دوباره بود

 

او كهكشان روشن هفده ستاره بود

 

 

 

خون جاي واژه بر لبش آورد و بعد از آن...          پيشانيش پر از عرق سرد و بعد از آن...

 

خود را ميان معركه حس كرد و بعد از آن...         شاعر بريد و تاب نياورد و بعد از آن...

 

 

 

در خلسه اي عميق خودش بود و هيچ كس

 

شاعر كنار دفترش افتاد از نفس

 



تاريخ : چهار شنبه 13 / 9 / 1391برچسب:, | 11:55 | نویسنده : mahdieh

 

 

ای حسین فاطمه این کینه هامان را ببین

 

قلب مجروح درون سینه هامان را ببین

 

یازده خورشید را کشتند و داغ تو فزون

 

تکه تکه زین ستم آیینه هامان را ببین

 

 

گرچه شد خورشید ما در پرده ی غیبت ولی

 

می رسد نورش ز ماه حضرت سید علی*

 

باز هم هر روز عاشورا و هر جا کربلا**

 

باز هم فتنه،  اگرچه هست حجت ها جلی

ترس ما

 



تاريخ : پنج شنبه 16 / 6 / 1391برچسب:, | 18:13 | نویسنده : mahdieh

Now I will tell you what I've done for you

 

اکنون به تو خواهم گفت که برایت چه کارهایی انجام داده ام

۵۰ thousand tears I've cried

پنجاه هزار قطره اشك ریخته ام

Screaming Deceiving and Bleeding for you

فریاد زدن ، فریفتن و خونریزی (درد کشیدن ) برای تو

And you still won't hear me

و تو هنوز هم صدای مرا نخواهی شنید

(I’m going under)

به پایین (اعماق) می روم (سقوط می کنم)

Don't want your hand this time I'll save myself

این بار به كمكت نیاز ندارم ، از خودم محافظت خواهم كرد

Maybe I'll wake up for once

شاید كه برای یك بار بیدار شوم

Not tormented daily defeated by you

دیگر بخاطر شکست خوردن از تو ، هر روز زجر نمی کشم

Just when I thought I'd reached the bottom

درست زمانی كه گمان كردم به انتها رسیده ام

I'm dying again

من دوباره می میرم

I'm going under

به پایین می روم

Drowning in you

و در تو غرق میشوم

I'm falling forever

برای همیشه سقوط می کنم

I've got to break through

باید بشكنم و جلو بروم

I'm going under

من به پایین می روم

Blurring and Stirring the truth and the lies

حقایق و دروغها ، ناواضح و تکان دهنده اند

So I don't know what's real and what's not

بنابراین نمیدانم چه چیزی واقعی ست و چه چیزی (واقعی) نیست

Always confusing the thoughts in my head

افكار درون سرم همیشه گیج كننده (مغشوش) هستند

So I can't trust myself anymore

بنابراین دیگر نمی توانم به خودم اعتماد كنم

I'm dying again

دوباره می میرم

I'm going under

به پایین می روم

Drowning in you

و در تو غرق میشوم

I'm falling forever

برای همیشه سقوط می کنم

I've got to break through

باید بشكنم و جلو بروم

So go on and scream

پس ادامه بده و فریاد بزن

Scream at me I'm so far away

بر من فریاد بزن اما من خیلی دور هستم

I won't be broken again

دوباره نخواهم شکست (دیگر رنج نخواهم کشید)

I've got to breathe I can't keep going under

من باید نفس بكشم ، نمی توانم به پایین رفتن ادامه بدهم



تاريخ : پنج شنبه 16 / 6 / 1391برچسب:, | 18:10 | نویسنده : mahdieh

به شقايق سوگند که تو برخواهي گشت

من به اين معجزه ايمان دارم ...

باغبان دلشاد کنج ايوان زمزمه کنان مي گويد:

" منتظر بايد بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند ... "

ديرگاهيست که من روزنه را يافته ام

به اميد رويش لحظه سبز ديدار

بذر بودنت را در دلم کاشته ام ...

با خودم مي گويم :

" نکند بي خبر از راه رسي و من دلخسته

با آن همه گلهاي آرزو

در سحرگاه وصال جان خود را به تن خسته دشت بسپارم ... "

از نسيم خواسته ام مژده آمدنت را

به من عاشق رنگين بدهد ...

شک نبايد به دلم پاي نهد

من خانه قلبم را با اشک مژه گانم آب و جارو کردم

به اميد پيوند

به اميد لبخند

به اميد صحبت

آسمان مي خندد ، ماه همچون کودکي معصوم

سرسازش دارد ...

موجها مي رقصند، نسترن نيز چو آهوي دشت

به سرمه مشکي چشمانش مي نازد ...

عشق را مي بويم

زندگي مي پويم

آسمان مي جويم

دلم اما غمگين سبد شيشه اي نگاه مي بوسد ...

هيچ ترديدي نيست

من به اين معجزه ايمان دارم

که تو هم مي آيي

همراه چلچله ها، همصداي چکاوک ، هم پرواز قاصدک

هيچ ترديدي نيست

من به اين معجزه ايمان دارم

که تو هم مي آيي

تو مي آيي ...



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 19:31 | نویسنده : mahdieh

غریب است دوست داشتن و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
 
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد و نفس‌ها و صدا و
 
نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم

هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست ؛...

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند.

(دکتر شریعتی)


http://xm.netne.net/images/faa8040da20e.jpg



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 19:28 | نویسنده : mahdieh

گفتی ، گفتم ... (عاشقانه)  

 

 

گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم

گفتی اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم

گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در

گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم


گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا

گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم

گفتی چه می بینی بگو، در چشم چون آیینه ام

گفتم که من خود را در او عریان تماشا می کنم


گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند

گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم

گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم

گفتم که ارزان تر از این من با تو سودا می کنم


گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو

گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم

گفتم ز تو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 19:27 | نویسنده : mahdieh

جمالاتی در مورد عشق

خدا مشتی خاك را بر گرفت. می خواست لیلی را بسازد، از خود در آن دمید و لیلی پیش از آن كه با خبر شود عاشق شد. سالیانی است كه لیلی عشق می ورزد، لیلی باید عاشق باشد. زیرا خداوند در آن دمیده است و هركه خدا در آن بدمد، عاشق می شود.
لیلی نام تمام دختران ایران زمین است، نام دیگر انسان.
لیلی زیر درخت انار نشست، درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ.
گلها انار شدند، داغ داغ، هر اناری هزار دانه داشت. دانه ها عاشق بودند، بی تاب بودند، توی انار جا نمی شدند. انار كوچك بود، دانه ها بی تابی كردند، انار ترك برداشت. خون انار روی دست لیلی چكید. لیلی انار ترك خورده را خورد. مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت: راز رسیدن فقط همین است، فقط كافیست انار دلت ترك بخورد.
خدا ادامه داد: لیلی یك ماجراست، ماجرایی آكنده از من، ماجرایی كه باید بسازیش.
شیطان گفت: تنها یك اتفاق است، بنشین تا اتفاق بیفتد.
آنان كه سخن شیطان را باور كردند، نشستند و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد.
اما مجنون بلند شد، رفت تا لیلی اش را بسازد ...
خدا گفت: لیلی درد است، درد زادنی نو، تولدی به دست خویش.
شیطان گفت: آسودگی ست، خیالی ست خوش.
خدا گفت: لیلی، رفتن است. عبور است و رد شدن.
شیطان گفت: ماندن است و فرو در خویشتن رفتن.
خدا گفت: لیلی جستجوست. لیلی نرسیدن است و بخشیدن.
شیطان گفت: لیلی خواستن است، گرفتن و تملك
خدا گفت: لیلی سخت است، دیر است و دور از دسترس
شیطان گفت: ساده است و همین جا دم دست است ...
و این چنین دنیا پر شد از لیلی هایی زود، لیلی های ساده ی اینجایی، لیلی هایی نزدیك لحظه ای.
خدا گفت: لیلی زندگی است، زیستنی از نوعی دیگر.
لیلی جاودانی شد و شیطان دیگر نبود.
مجنون، زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می دانست كه لیلی تا ابد طول می كشد. لیلی می دانست كه مجنون نیامدنی است، اما ماند، چشم به راه و منتظر، هزار سال.
لیلی راه ها را آذین بست و دلش را چراغانی كرد، مجنون نیامد، مجنون نیامدنی است.
خدا پس از هزار سال لیلی را می نگریست، چراغانی دلش را، چشم به راهی اش را.
خدا به مجنون می گفت نرود، مجنون به حرف خدا گوش می داد.
خدا ثانیه ها را می شمرد، صبوری لیلی را.
عشق درخت بود، ریشه می خواست، صبوری لیلی ریشه اش شد. خدا درخت ریشه دار را آب داد، درخت بزرگ شد، صدها شاخه، هزاران برگ، ستبر و تنومند.
سایه اش خنكی زمین شد، مردم خنكی اش را فهمیدند، مردم زیر سایه ی درخت لیلی بالیدند.
لیلی هنوز هم چشم به راه است چراكه درخت لیلی ریشه می كند.
خدا درخت ریشه دار را آب می دهد.
مجنون نمی آید، مجنون هرگز نمی آید. مجنون نیامدنی است، زیرا كه درخت ریشه می خواهد.
لیلی قصه اش را دوباره خواند، برای هزارمین بار و مثل هربار لیلی قصه باز هم مرد. لیلی گریست و
گفت: كاش این گونه نبود.
خدا گفت : هیچ كس جز تو قصه ات را تغییر نخواهد داد.
لیلی! قصه ات را عوض كن.
لیلی اما می ترسید، لیلی به مردن عادت داشت، تاریخ به مردن لیلی خو گرفته بود.
خدا گفت: لیلی عشق می ورزد تا نمیرد، دنیا لیلی زنده می خواهد.
لیلی آه نیست، لیلی اشك نیست، لیلی معشوقی مرده در تاریخ نیست، لیلی زندگی است.
لیلی! زندگی كن.
اگر لیلی بمیرد، دیگر چه كسی لیلی به دنیا بیاورد؟ چه كسی گیسوان دختران عاشق را ببافد؟
چه كسی طعام نور را در سفره های خوشبختی بچیند؟ چه كسی غبار اندوه را از طاقچه های زندگی بروبد؟ چه كسی پیراهن عشق را بدوزد؟
لیلی! قصه ات را دوباره بنویس.
لیلی به قصه اش برگشت.
این بار نه به قصد مردن، بلكه به قصد زندگی.
و آن وقت به یاد آورد كه تاریخ پر بود از لیلی های ساده ی گمنام ...



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 19:26 | نویسنده : mahdieh

به کودکی گفتند : عشق چیست؟ گفت : بازی. به نوجوانی

گفتند : عشق چیست؟ گفت : رفیق بازی. به جوانی

 گفتند : عشق چیست؟ گفت : پول و ثروت.

به پیرمردی گفتند : عشق چیست؟

 گفت :عمر. به عاشقی گفتند : عشق چیست؟

 چیزی نگفت.آهی کشید و سخت گریست



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 19:25 | نویسنده : mahdieh

 

تو با اومدنت روشنایی رو به زندگیم آوردی و با رفتنت منو توی ظلمت

و ســیاهی تنها گذاشتی.كاش هیچ وقت چشامو باز نمی كردم و این

روشنایی رو نــمی دیدم.میدونم اینا برات یه مشت چرت و پرته،اما تو

فكر نكن من دارم این چرت و پرتارو بـــرای دلـــخودم می نـویسم كه

حرفام توی دل بمونه. . . ایـنم خــودت یادم دادی.اون روز كه اینجا رو

ساختم اینقدر دوستت داشتم كه می خواستم یه جوری به همه

بگم كه چقدر دوست دارم....اما افسوس  .



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 19:24 | نویسنده : mahdieh

سیب سرخی را به من بخشید و رفت

عاقبت بر عشق من خندید ورفت

چشم از من کند و دل از من برید

حال بیمار مرا فهمید و رفت

اشک در چشمان سردم حلقه زد

بی مروت گریه ام را دید و رفت

با غم هجرش مدارا میکنم

گر چه بر زخمم نمک پاشید رفت



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 19:22 | نویسنده : mahdieh

ما که به هم نمی رسیم , بسه دیگه بذار برم.. کی گفته بود به جرم عشق

یه عمری پرپرت کنم؟... حیف تو نیست, کنج قفس چادر غم سرت کنم؟...

من نه قلندر شبم , نه قهرمان قصه ها... نه برده ی حلقه به گوش , نه

ناجی فرشته ها... تو این دو روز زندگی , شبیه من فراوونه... یه لحظه

چشمات و ببند گذشتن از من آسونه... من عاشقم همین و بس , غصه نداره

بی کسی...

 

قشنگی قسمت ماست که ما بهم نمیرسیم . . .



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 19:7 | نویسنده : mahdieh

 

شیر نری دلباخته‏ ی آهوی ماده شد. شیر نگران معشوق بود

و می‏ترسیدبوسیله‏ی حیوانات دیگر دریده شود.ازدور مواظبش

بود . . .  پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می

نگریست،شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جــا پـــرید

و جلو آمد.دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، گردنی مانند مخمل

سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.با خود گفت: حتما گرسنه است.

همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
 

و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 19:7 | نویسنده : mahdieh

عشق بعضی وقت ها اینترنتی است // گاه کافی شاپی یا کافی نتی است

با تو می گویم زبعضی صحنه هاش// صحنه هایی گاه سخت ودلخراش

صحنه اول حدود نیمه شب// دختر و رایانه و شور و طرب

مثل اینکه دارد او چت می کند//وای ،دارد کم کم عادت می کند

چه امید و آرزوهای بلند// دخترک افتاده بدجوری به بند

صحنه دوم خیابان و قرار// می شود تکمیل کارش با فرار

در سکانس بعد ویلای شمال// نازنین تنها ست در دام کمال

صحنه بعدی بد و مستهجن است// قصّه از نامردی یک رهزن است

سور و سات و دوربین و کیف و حال// بعد اشک و زاری آن پایمال

در جوابش پوزخندی بود و بس// گوهر دختر لگد مال هوس

بعد پخش سی دی اش در سطح شهر// حاصلش تیغ و دوا و جام زهر

مرغ عشقی کشته در پای هوس// در بهار عمر افتاد از نفس

صحنه آخرسکانس چند مین ؟ // مادر زار و مزار نازنین

کارگردان کات داد و شد تمام// لیک پا برجاست مرغ و دان و دام

بار دیگر باز ویلایی خَفَن // دختری در دست های اهرمن

لیک این دفعه ثریا با صمد // جای ویلایش چه فرقی می کند

داستان عاشقی های جدید// طنز تلخی شد که شیطان آفرید



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

پیچک